داستان ما❤

توی خواب نشسته بودیم یه جا چند ساعت حرف زدیم.. چقدر جالب بود.. یه شوقی بود که الان داره گریم رو در میاره..اونجا نمیدونستم سالهاست که ندیدمت. مثلا انگار چند ماه بود که در ارتباط نبودیم. وقتی بهت گفتم خیلی وقته اینقدر باهم صحبت نکرده بودیم و خندیدیم از خواب پا شدم. یادم نمیاد آخرین بار کی همچین خواب خوبی دیده بودم. نمیدونم آرزو کنم خواب نبود یا چی.. کاش اینم تو حافظم سیو بشه که بعدا اگه شد نگهش داشت.. زیبا.. مهربان.. هنوزم این شکلی ای؟ داستان ما❤...ادامه مطلب

خاطرات چه شکلی ذخیره شده اند؟! به صورت جداگانه از حواس مختلف؟ یا اول پردازش شده اند و بعد به صورت یکپارچه ذخیره شده اند؟

یعنی میشه بهشون دسترسی پیدا کرد؟

آیا گذر زمان باعث تخریب اساسی خاطرات شده یا صرفا تخریب یادآوری؟ اینها سوالهای اساسی ای هست که من نمیدونم. کسی چیزی میدونه بگه از کجا بخونم؟

داستان ما❤...

آه از دلتنگی و تنهایی و بیتابی بدون تو..

یعنی توی همچین روزی یاد منم میفتی؟

امیدوارم زندگیت اونجوری که فکر میکنم نباشه.. چقدر بدشانسی..

شایدم شانس نبود. خودت کردی.. شایدم همه چی خوبه .. امیدوارم

داستان ما❤...

دارم تنهایی رو عمیقاً احساس میکنم..

نمیدونم چجوری میشه کنترلش کرد.

من همیشه اعتقاد داشتم تنهایی خوبه به شرطی که بعدش بیای برای یکی تعریف کنی..

داستان ما❤...

وقتی یه جای شلوغ میرم کلی ادم شکل تو میبینم.. همش فکر میکنم قبلا اونجا بودیم.. فکر کنم بدجوری گمت کردم.. داستان ما❤...

فهمیدم مدتهاست کسی بهم حرف خوبی نزده در موردم. چیزی که به دل ادم بشینه.. داستان ما❤...

فاصله حال خوب با حال بد چقدر کمه.. برعکسش خیلی زیاد.. داستان ما❤...

چی بگم.. من باختم بدم باختم.. داستان ما❤...

با خودم که فکر میکنم میبینم بعد از تو فهمیدم درد های مختلف آدمهارو.. شایدم قبلا همین حسو داشتم شایدم ده سال دیگه بگم این حرفو که حالا تازه درد های آدمهارو میفهمم. لعنت به حافظه!

فقط میدونم الان درد و رنج رو از کلام و ظاهر خوب میفهمم..

داستان ما❤...

بعد تقریبا دو سال یهو دیشب اینجارو یادم اومد :)) پستای قبلو حذف کردم همرو جز پست اول ! داستان ما❤...